بسم الله الرحمن الرحیم.

به هر حال بعد از گرفتنه مدرک لیسانس، باید سربازی را هم طی می کردم، هیچکس نیست به گمانم که بخواهد با مدرک لیسانس در اوج جوانی به سربازی برود و راغب به این کار باشد، اما خب قانون جمهوری اسلامی ایران است و نرفتن خلاف قانون است و محرومیت های احتمالی که از نرفتن به سربازی می تواند پیش بیاید.

به قول معروف گفتنی، با دلی غمبار عازم این راه شدم و گفتم باید این مسیر را هم طی کنم.

آموزشی را تقریبا خوب و بی مشکل طی کردم، تا رسیدم به دوران اصلی خدمت.

روز اول وارد پادگان شدم با تنی چند از تازه ورودها، خلاصه وارد شدیم و رفتیم مشغول جمع کردنه امضا ها شدیم، در راه برگشت که زمان اداری تمام شده بود، ناگهان دژبان با یک لحن دستوری و خشگ به من گفت ریشات بلنده، فردا کوتاه کن بیا.

من گفتم ریش هامو کوتاه نمی کنم، چون خیلی بلند نیست و کاملا معمولی هست، گفت، همینکه گفتم کوتاه می کنیکوتاه یعنی با نمره دو یا چهار»

گفتم من کوتاه نمی کنم و خلاصه بحث بالا گرفت و گفت اجازه نمیدم بیرون بری.

رفتم پیش ارشدش که کادری بود، گفتم ماجرا این است.

گفت چرا ریشهاتو نمی زنی با نمره دو یا چهار، گفتم من فرد مذهبی هستم و دلیل مذهبی دارم .

خلاصه آنکه گفت پس فردا عقیدتی برو و از حاج آقا نامه بیاور

گفتم باشه.

گذشت و رفتم صبح عقیدتی و ماجرا را گفتم، سرهنگ عقیدتی گفت ارتش قانون داره و ریش دو یا نمره چهار هم اسلامی هست و نظافت هم رعایت میشه و قانون هم رعایت میشه.

گفتم که بنده می بینید که ریش های بلندی ندارم و البته بودند کسانی که و هستند که ریش های من برابر آنها بسیار ناچیز بود.

خلاصه گفتم ریش های من خیلی بلند نیست و منم اعتقاد مذهبی دارم و حد ریش را و مصداق ریش را اینگونه بهش باور دارم.

کمی گفتگو کردیم و حاج آقا آمد، گفت چه شده، ماجرا را گفتم و بعد از کمی بحث با حاج آقا، گفتند باشد مشکلی ندارد .

باید بگویم که قاعده و عرف در بین خوده ون این نیست که با دو یا چهار ریش را بزنند و مذهبی ها و ون عرفا ریش بلند تری دارند از دو یا نمره چهار.

خلاصه توانستم با کلی مصیبت جواز ریشم را بگیرم، ریشی که شاید نمره آن به شماره ده یا دوازده می رسید در نهایت.

این روند گیر دادن ها ادامه داشت و من هم جواب می دادم که اجازه دارم

گرچه تعجب این بود که ریش بلندتر از من بسیار بودند که به دلیل مذهبی هم ریش نداشتند و.


من در پادگان در بخش پست مهندسی افتادم، روز اول رفتم آنجا یک بیل و کلنگ دستم دادند و گفتند کارت همین است.

آن روز حسابی بیل و کلنگ زدم و.حتی فشارم هم افتاد ، اما آن روز را سپری کردم.

اعتراض کردم که یک نفره و اینچنین کار سخت آیا واقعا در وظیفه یک سرباز لیسانسه و معاف از رزم هست؟

آنهم منی که مشکل درد زانو و » داشتم.

دکتر ارتش رفتم البته گفت باید عمل کنی زانویت را.


خلاصه اعتراض من شد بازداشت در یگان.گفتند حق اعتراض نداری، وظیفه تو هست و خدمت همین است.

گفتم این کاری که من کردم آیا واقعا وظیفه من هست؟

بیل و کلنگ زنی، آنهم به آن حجم و سختی و آنهم روز اول؟؟


خلاصه فردا شد و کارها همان کارها، اعتراض کردم ولی سودی نداشت

چند روز این کار سخت ادامه داشت، واقعا کار های سخت و طاقت فرصا به من می دادند، استدلال می کردند که تو پر رویی و از این حرف ها.

من کارگری زیاد کردم ، کارگری ساختمان، چون شغل خانواده من کار ساختمان هست، با کار سخت بیگانه نبودم و.نیستم، اما در آن چند روز حسابی روی من ریخته بودند و از من بیگاری می کشیدن.

به بازرسی اعتراض کردم و گفتند که نه اجازه نداشتند اینچنین از تو بیگاری بکشند و از این قصه ها.


به هر ترتیبی بود گفتم جای مرا تغییر بدهید، گفتند با فرمانده ات هماهنگ کن.

فرمانده ام، اما توجهی نمی کرد،،گفتم مرا پاسدار خانه پس منتقل کنید و بعد از رفت آمد فراوان این انتقال انجام شد.

محیط پاسدار خانه همه می گفتند برای یک لیسانسه نیست ،ولی خب چاره نبود.

در محیط پاسدار خانه منتقل شدم.

همان اول گیر به ریش های من دادند.

منم تکرار مکررات، ولی این تو بمیری از آن تو بمیریها نبود.

فرمانده ارشد مر خصی رفت و گفته بود به من ریشهایت را با دو یا نمره چهار بزن.

من هم که راضی به اینکار نبودم، انجام ندادم.

یک سری از بچه ها مدام می گفتند بیاید مو و ریشهایت را صفر می کند و تهدید می کردند.

من هم عصبانی شدم 

گفتم سرهنگ هم بیاید من صفر نمی کنم.

البته اصلاح کردم گفتم موهایم مهم نیست اما ریش هایم چرا.

چند تن از آدم فروش های پادگان به فرمانده زنگ زده بودند که فلانی گفته فرمانده سهل است سرهنگ هم بیاید من موها و ریشهایم را صفر نمی کنم.

خلاصه رسید آن روز شوم.

فرمانده از مرخصی آمد و صبح در جلوی بیش از سی نفر آدم گفت، عبدی پور بیا بیرون.

رفتم بالای سکو، گفت فلانی قیچی بیاور.

قیچی را گرفت و مو های مرا با قیچی بخشیش را از ته زد، که من هیچ اعتراضی نکردم.

ناگهان گفت صورتت را بالا بیاور، با دست صورتم را بالا آورد ولی من گفتم من اجازه نمیدم ریشم را با قیچی بزنید، دستش را گرفتم و مانع شدم، ناگهان از بالای سکو مرا هول داد و پایین پرت شدم و اگر سربازان نبودن قطعا دست و پایم آسیب جدی می دید.

مرا روانه بازرسی هم کرد و گفت که از دستور سرپیچی کرده.


بازرسی رفتم و ماجرا را توضیح دادم، گفتن فرمانده مقصر است و نباید چنین عملی می کرده.

گفتم من چند روز پیش موهایم را به دستور معاون ایشان با نمره ده کوتاه کردم، لیسانس هم دارم و خلاف دستور نکردم.


خلاصه مطلب آنکه برایم یک پرونده تشکیل شد و منهم مقصر شناخته شدم.

حال آنکه بی تقصیر بودم.


من وقتی آمده ام سربازی، آمده ام و دارم به جمهوری اسلامی ایران و ارتش خدمت می کنم، شایسته نیست،،اینچنین رفتاری بامن.  سربازی که از خانواده و دلبستگی هایش جدا شده نباید فضای پادگان را برایش سخت و دشوار کرد.

سرباز احترام می خواهد.

سرباز حقش نیست سختی دادنهای واهی.

محیط را نباید سخت کرد برای سرباز.

خلاصه مطلب آنکه من در حال خدمت هستم و امیدوار هستم که حقوق من به عنوان یک سرباز نادیده گرفته نشود.

سرباز مظلوم است.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها